حوزه/ از کتاب مقدس می فهمیم که خدا دارای خصوصیات روان شناسی شخصیت هم هست، که از آن جمله است: عقل، احساسات، اراده. کتاب مقدس، هم چنین خصوصیات و ارتباطات شخصیت را به خدا نسبت می دهد؛ مانند سخن گفتن، دیدن، شنیدن، غمگین شدن، پشیمان شدن، خشمگین شدن، غیور بودن و رحیم بودن.
به گزارش خبرگزاری«حوزه» کتاب مسیحیت به قلم سید محمد ادیب آل علی با هدف آشنایی علاقمندان با تاریخ و کلام مسیحیت در قالب پرسش و پاسخ به رشته تحریر درآمده است که حوزه نیوز این کتاب را در شماره های گوناگون منتشر خواهد کرد.
* تثلیث و توحید
- مفهوم خدا در مسیحیت و اسلام
پرسش: خدا در دین مسیح چگونه تعریف می شود و مفهوم خدا در مسیحیت چه تفاوت هایی با مفهوم خدا در اسلام دارد؟
تعریف «خدا» در مسیحیت
پاسخ : از آن جا که خداوند دارای وجودی نامحدود است ارائه ی تعریفی جامع و مانع در مورد او کاری ناممکن است. درباره ی خدا دو مطلب مشخص شده است: یکی آن که «خدا وجود است» و می توان تفاوت او را با سایر وجودها بیان کرد؛ و دیگر آن که صفات الهی را که برای انسان مکشوف شده است می توان شرح داد. بازول [۲۹] معتقد است:
بهترین خلاصه ای که در مورد تعریف خدا طبق کتاب مقدس وجود دارد در اعتقادنامه «وست منیستر» یافت می شود که می گوید: خدا روحی است که در وجود و حکمت و قدرت و قدوسیت و عدالت و نیکویی و حقیقت خود، نامحدود و ابدی و لایتغیر است. او در تمام دنیا حضور دارد و در عین حال از تمام موجودات برتر است. [۳۰]
در مسیحیت، شناخت خدا از طریق «مکاشفه» بسیار برجسته شده است:
مکاشفه عبارت است از آن عملی که خدا به وسیله ی آن خود را مکشوف می سازد و حقایق را به فکر انسان منتقل می نماید، و بدین ترتیب آنچه را که از طریق دیگری نمی توان فهمید به مخلوقات خود می فهماند. [۳۱]
مکاشفه بر دو نوع است:
۱. مکاشفه ی عمومی خدا که در طبیعت و تاریخ و وجدان دیده می شود. این مکاشفه از طریق عوامل طبیعی و حوادث تاریخی به ما انتقال می یابد و توسط تمام افراد با شعور، قابل درک است.
۲. مکاشفه ی مخصوص خدا؛ یعنی اعمال خاص خدا، مثل معجزات او، ارسال انبیا، اعمال عیسی مسیح (علیه السلام)، کتاب مقدس و تجربه های شخصی. [۳۲]از دیدگاه مسیحیان، «مسیح» مرکز تاریخ و مکاشفه است. «پولس» می نویسد:
خدا که در زمان سلف به اقسام متعدد و طریق های مختلف به وساطت انبیا با پدران ما تکلم نمود؛ در این ایام آخر با ما به وساطت پسر خود متکلم شد. [۳۳]
در انجیل یوحنا آمده است:
خدا را هرگز کس ندیده است. پسر یگانه ای که در آغوش پدر است؛ همان او را ظاهر کرد. [۳۴]
برای دسترسی به مکاشفه، و شناخت خدایی که خود را از راه های مختلف مکشوف ساخته است باید از استعدادهای مختلفی که در اختیار ماست استفاده کنیم. استعدادهای انسان بر دو نوع است: استعدادهای فکری و استعدادهای روحانی.
منظور از استعدادهای فکری «عقل» است. در مسیحیت برای شناخت خدا، «عقل» و «طریق عقلی» اهمیت چندانی ندارند ولی در مواردی به استفاده ی صحیح از عقل توصیه شده است:
اولا، عقل وسیله ی دانستن حقیقت است؛ البته باید دانست که میان دانستن و «درک کردن» تفاوت وجود دارد؛ مثلا ما می دانیم که «عیسی انسان و خداست»، ولی درباره ی ماهیت اصلی این امور اطلاع زیادی نداریم.
ثانیاً، عقل می تواند معقول بودن مطالب را بسنجد. یک امر معقول ممکن است عجیب، بدون دلیل و غیر عادی به نظر آید، ولی باز هم معقول است. اگر بخواهیم از قبول چیزهایی که درک نمی کنیم خودداری نماییم، به هیچ چیز نمی توانیم ایمان داشته باشیم.
ثالثاً، عقل باید در مورد دلایل حقانیت امور قضاوت نماید.
رابعاً، عقل باید حقایق ارائه شده را مرتب کند و به صورت یک سیستم یا نظام درآورد. [۳۵]
مقصود از استعدادهای روحانی، «معرفت باطنی خدا» است؛ علاوه بر این «روح القدس» به ایمان داران، نورانیت خاصی می بخشد که شناخت خدا در پرتو آن میسر می گردد.
هم عقل انسانی و هم روح خدا در دسترس کسانی است که در جست وجوی حقیقت باشند. بدیهی است کمک روح خدا فقط در دست رس فرزندان واقعی خدا قرار دارد. یوحنّای رسول می فرماید: «و اما در شما آن مسح که از او یافته اید ثابت است و حاجت ندارید که کسی شما را تعلیم دهد. [۳۶]
خداشناسی مسیحی
در مسیحیت مباحث مربوط به «خدا» تحت پنج عنوان مطرح می شود:
«ذات خدا»، «صفات خدا»، «ماهیت خدا»، «مشیت خدا» و «کارهای خدا».
۱. ذات خدا
الف) حضرت عیسی(علیه السلام) فرموده: «خدا روح است»؛ [۳۷] یعنی دارای یک وجود روحانی است. از روح بودن خدا، چهار نتیجه حاصل می شود:
۱. خدا غیر مادی و بدون جسم است. اگر در کتاب مقدس به اجزایی مثل دست و پا و سر و چشم و... و. اشاره شده، جنبه ی تمثیلی و نمادین دارد.
۲. خدا نامرئی است: «هیچ انسانی او را ندیده و نتواند دید. » (اول تیموتائوس، ۶: ۱۶)
«او خدای نادیده است». (کولسیان، ۱: ۱۵)
اگر در متون مقدس از دیدن خدا سخن به میان آمده، به معنای دیدن آثار خدا و انعکاسی از جلال اوست.
۳. خدا زنده است؛ یعنی احساسات و قدرت و فعالیت دارد. او نه تنها حیّ، بلکه سرچشمه و حافظ حیات است.
۴. خدا یک شخصیت [۳۸] است؛ چون روح است. همان طور که روح انسان دارای شخصیت است، او نیز یک شخصیت است و الاّ از انسان پست تر می شود. ذات شخصیت خدا خودآگاهی و خودمختاری است.
از کتاب مقدس می فهمیم که خدا دارای خصوصیات روان شناسی شخصیت هم هست، که از آن جمله است: عقل (اعمال، ۱۵: ۱۸)، احساسات (یوحنا، ۳: ۱۶)، اراده (یوحنا، ۶: ۳۸). کتاب مقدس، هم چنین خصوصیات و ارتباطات شخصیت را به خدا نسبت می دهد؛ مانند سخن گفتن، دیدن، شنیدن، غمگین شدن، پشیمان شدن، خشمگین شدن، غیور بودن و رحیم بودن. [۳۹]
ب) خدا قائم به ذات است.
«هستم آن که هستم. » (فروج، ۳: ۱۴).
توماس آکوئیناس می گوید: «خدا علة العلل است و خودش علت ندارد. » [۴۰]
ج) خدا نامحدود است (اعمال رسولان، ۱۷: ۲۴ ـ ۲۸).
د) خدا ابدی است.
خدا بارها در کتاب مقدس وجودی بی آغاز و بی انتها و سرمدی وازلی و ابدی خوانده شده است.
۲. صفات خدا
منظور از صفات خدا در مسیحیت، کیفیاتی است که در ذات او وجود دارند؛ به عبارت دیگر: از تجزیه و تحلیل ذات او به دست می آیند.
تقسیم بندی های مختلفی در مورد صفات خدا وجود دارد؛ مثل تقسیم صفات خدا به ثبوتیه و منفی. [۴۱]
در این جا طبق یکی از این تقسیمات به صفات خدا اشاره می شود.
الف) صفاتی که جنبه ی اخلاقی ندارند.
۱. حضور مطلق: خدا در تمام خلقت خود حضور دارد، ولی محدود به آنها نیست بلکه او برتر و نامحدود است؛ «او در کائنات حضور دارد. » (اعمال، ۷: ۴۷).
۲. علم مطلق: خدا خود و همه چیز و حوادث آینده را می داند و می شناسد.
پدر، پسر و روح القدس یکدیگر را کامل می شناسند (متی، ۱۰: ۳؛ نامه ی پولس به عبرانیان، ۴: ۱۳).
۳. قدرت مطلق: هر کاری که بخواهد و با کمالاتش هماهنگ باشد انجام می دهد (مکاشفه، ۴: ۸).
۴. تغییر ناپذیری: چون خدا بسیط است و متشکل از روح و بدن نیست، تغییری در او رخ نمی دهد (دوم قرنتیان، ۱: ۲۰).
ب) صفات اخلاقی خدا
۱. قدوسیت: او از مخلوقاتش جدا و متعالی است و از پلیدی های اخلاقی و گناه مبرا و منزه است.
از قدوسیت خدا سه نکته ی مهم می توان فرا گرفت:
ـ بین خدا و انسان گناهکار جدائی وجود دارد.
ـ اگر انسان بخواهد به خدا نزدیک شود به واسطه احتیاج دارد. واسطه می تواند وجود مسیح یا هرگونه کفاره ای باشد:
«چون خدا قدوس است، پس کفاره لازم است و این کار از طریق محبت الهی عملی می گردد. » (نامه ی پولس به رومیان، ۵: ۶).
ـ در موقع نزدیک شدن به خدا باید با خشوع و تقوا عمل کنیم (عبرانیان، ۲: ۲۸).
از درک قدوسیت خدا به گناهکار بودن خود پی می بریم (یوحنا، ۱: ۵).
این درک ما را به فروتنی و خرد شدن و اعتراف می کشاند (لوقا، ۵: ۸، نامه ی اول یوحنا، ۱: ۵ ـ ۷).[۴۲]
۲. عدالت: یعنی قدوسیت او در رفتارش با مخلوقات. ده ها آیه دلالت بر عدالت خدا دارد. [۴۳]
۳. نیکوئی: منظور از این صفت، محبت، نیک خواهی، شفقت و لطف خداست.
ـ محبت خدا:
محبت خدا از کمالات الهی است که ذاتاً در او وجود دارد و فقط یک انگیزه ی احساساتی نیست، بلکه عاطفه ای عقلانی و ارادی است و بر اساس قدّوسیت و حقیقت است و با انتخاب آزاد الهی ظاهر می گردد...
کلام خدا، خدا را «خدای محبت» می خواند (نامه ی دوم قرنتیان، ۱۳: ۱۱) و اعلام می دارد که او «محبت» است (نامه ی اول یوحنا، ۴: ۸ و ۱۶)؛ خدا ذاتاً محبت می نماید و او شروع کننده ی محبت است (نامه ی اول یوحنا، ۴: ۱۰)؛ پدر پسر را محبت می نماید (متی، ۳: ۱۷) و پسر پدر را (یوحنا، ۱۴: ۳۱)؛ خدا جهان را محبت می نماید (یوحنا، ۳: ۱۶) و به فرزندان واقعی خود محبت دارد (یوحنا، ۱۴: ۲۳)؛ اطمینان در مورد محبت خدا باعث تسلی مؤمنان می گردد (رومیان، ۸: ۳۵ و ۳۹).[۴۴]
ـ نیک خواهی خدا: خدا با تمام مخلوقاتش با لطف و مهربانی رفتار می کند و نیک خواهی او به مؤمنان محدود نمی گردد؛ «زیرا که آفتاب خود را بر بدان و نیکان طالع می سازد و باران خود را بر عادلان و ظالمان می باراند. »[۴۵]
ـ شفقت یا رحمت خدا: یعنی نیکویی او نسبت به کسانی که در بدبختی و ناراحتی هستند. «خدا در رحمانیت دولتمند، (افسسیان، ۲: ۴) به غایت مهربان و کریم (یعقوب، ۵: ۱۱) و دارای رحمت عظیم است. » (نامه ی اول پطرس، ۱: ۳).
ـ لطف یا فیض خدا: یعنی نیکویی او نسبت به کسانی که شایستگی آن را ندارند. خداوند نسبت به گناهکاران صبر دارد و مجازات آنها را به تأخیر می اندازد. (رومیان، ۲: ۴؛ ۳: ۲۵ و ۹: ۲۲) به آنها نجات ارزانی می دارد (نامه ی اول یوحنا، ۱: ۲) و کلام خود را به آنان عطا می کند (هوشع ۸: ۱۲).
علاوه بر این، خداوند فیض مخصوصی برای برگزیده شدگان دارد: این ها کسانی هستند که نجات می یابند (اعمال، ۱۸: ۲۷)، تقدیس کرده می شوند (رومیان، ۵: ۲۱)، پایدار می مانند (نامه ی دوم قرنتیان، ۱۲: ۹)، خدمت می کنند (رومیان، ۱۲: ۶) و جلال می یابند (نامه ی اول پطرس، ۱: ۱۳).
آیات فوق باعث شده که برخی صاحب نظران تفاوت خدای مسیحی با یهودی را در این بدانند که «خدای مسیحی با «عشق» یکی است و او از طریق عیسی به مردم درس عشق و محبت می دهد.
۴. حقیقت:
خدا حقیقت است. علم و اظهار است و مظاهر او همیشه با حقیقت مطابقت دارد... خدا سرچشمه ی تمام حقایق است. اعتماد به این که حواس ما را فریب نمی دهند و آگاهی، قابل اطمینان است و اشیا و موجودات جهان همان هستند که می بینیم و اعتقاد به این که جهان خواب و خیال نیست، تمام این ها بر اساس حقیقت بودن خدا قرار دارند.
حقیقت بودن خدا در ارتباط با مخلوقاتش از این فهمیده می شود که او صدیق و امین است و تمام وعده هایش را انجام می دهد. [۴۶]
۳. ماهیت خدا
در مسیحیت، خدا واحد و بسیط و منحصر به فرد و بی نظیر و نامحدود و کامل است و تصور دو وجود نامحدود یا بیشتر خلاف عقل و منطق است... لکن وحدانیت الهی با تثلیث وی تضادی ندارد؛ زیرا وحدانیت مانند یک عدد واحد بسیط نیست، در وحدانیت خدا در عین حال که معتقد به یکی بودن او هستیم، وجود اقانیم ثلاثه در خدای واحد را قبول داریم. اعتقاد ما این است که در ذات الهی در عین وحدت تثلیث هم وجود دارد. گروه های بدعت کار زیادی از مسیحیت اصیل جدا شده اند، زیرا تعلیم در مورد تثلیث اقدس و وحدانیت خدا را درک نکرده اند. [۴۷]
۴. مشیت خدا [۴۸]
در این رابطه ذکر توضیحاتی لازم است:
۱. مشیت خدا عبارت است از هدف ابدی او. خدا در طول تاریخ بشر، نقشه ی خود را طرح نمی ریزد و آن را تغییر نمی دهد، بلکه از ازل برنامه ی خود را تعیین فرموده است.
۲. مشیت خدا بر اساس اراده ی مقدس و حکیمانه ی او قرار دارد. خدا عالم مطلق است و می داند چه چیزی نیکوست، و چون مقدس است نمی تواند هدف بدی داشته باشد.
۳. مشیت الهی از اراده ی آزاد خدا سرچشمه می گیرد و اهدافش را بر اساس صفات خودش انتخاب می کند.
۴. خدا قادر مطلق است و می تواند هرچه مایل است انجام دهد.
۵. منظور نهایی از این مشیت عبارت است از «جلال خدا». منظور اصلی در وهله ی اول شادی مخلوقات و تکمیل مقدسان نیست.
۶. دو نوع مشیت وجود دارد؛ اولی را خود خدا اجرا می کند، و دومی را اجازه می دهد.
۷. مشیت الهی تمام وقایعی است که به وقوع می پیوندد و شامل گذشته و حال و آینده می شود.
به قول یکی از علمای الهیات: خدا با نیروی بی حدّ و با حکمت ابدی خود، از ازل مسیر تمام حوادث را بدون استثنا تا ابد تعیین نموده است. [۴۹]
۵. اعمال خدا [۵۰]
اعمال خدا در دو دسته ی اصلی قرار می گیرند:
۱. آفرینش، که به دو شکل صورت می گیرد:
ـ آفرینش مستقیم: که عبارت است از عمل خدای تثلیث که در ابتدای امر برای جلال خود و بدون استفاده از مواد قبلی، تمام جهان مرئی و غیرمرئی را در یک فرمان به وجود آورد.
ـ آفرینش غیرمستقیم: آن دسته از کارهای خدا که چیزی را از نیستی به هستی نمی آورند، بلکه چیزهای موجود را تغییر شکل می دهند و تبدیل می نمایند.
۲. فرمان روایی مطلق، که شامل دو امر است:
ـ محافظت خدا.
ـ تدبیر خدا.
مقایسه ی خداشناسی اسلام و مسیحیت
سه دین بزرگ الهی، یعنی یهودیت و مسیحیت و اسلام به دلیل انتسابشان به حضرت ابراهیم(علیه السلام) ادیان ابراهیمی خوانده می شوند. پیروان این ادیان خدای ابراهیم را می پرستند و او را خالق خود و جهان می دانند؛ بنابراین می توان گفت خدای هر سه دین یکی است و اسامی مختلفی که برای خدا مطرح می کنند اشاره به یک وجود دارند؛ هر چند ممکن است در برخی تعابیر و یا صفات یا بیان مربوط به مسائل خداشناسی با هم اختلاف داشته باشند، چنان که فرقه های مختلف هر یک از ادیان نیز کم و بیش اختلافاتی با هم دارند.
«الله» معروف ترین نام خدا در فرهنگ اسلام و قرآن است و چنین تعریف می شود: «ذات مستجمع جمیع صفات کمالی».[۵۱]
در اسلام نیز بر نامحدود بودن خدا و ناتوانی عقل از درک کامل ذات او، و بر خداشناسی تنزیهی تأکید می شود. در آیات متعددی از قرآن، خدا از توصیف بندگان منزه شده است. [۵۲]
صفات الهی در کتب مسلمانان تقسیم بندی های مختلفی دارد: برخی از صفات خدا مربوط به ذات او هستند (مانند علم، قدرت و حیات)؛ و برخی دیگرمربوط به فعل او، (هم چون خالقیت و رازقیت). در یک تقسیم بندی دیگر صفات خدا به ثبوتیه (صفات جلال و لایق به ذات او) و سلبیه (صفاتی که لایق به ذات او نیستند مانند جهل و محدودیت) تقسیم می شوند.
در مسیحیت دو صفت «تشخص خدا» و «نیکو بودن خدا» برجسته شده است. اگر «شخصوار» بودن خدا در مقابل «شیءوار» بودن اوست، یعنی خدایی که بتوان با او صحبت کرد و به او عشق ورزید و او نیز جواب می دهد و محبت می کند و حافظ و مراقب است، باید گفت خدای اسلام هم یک خدای «شخص وار» است. هرچند چنین عنوانی در هیچ متن اسلامی و حتی نوشته های عالمان مسلمان دیده نمی شود. سراسر آیات قرآن و سخنان بزرگان اسلام گویای «شخص وار»بودن خداوندند و با خدا به منزله ی یک «شخص» و نه یک «شیء» صحبت می شود:
پروردگارتان گوید: مرا بخوانید تا اجابت کنم شمار را. [۵۳]
هرگاه بندگانم درباره ی من از تو پرسش کنند، (بگو) : من نزدیکم و دعای دعا کننده را هرگاه مرا بخواند اجابت نمایم. [۵۴]
به راستی که انسان را آفریده ایم و می دانیم که نفسش به او چه وسوسه می کند؛ و ما از رگ جان به او نزدیک تریم. [۵۵]
نکته ای که در این جا ذکرش لازم به نظر می رسد این است که نباید از «شخصوار» بودن خدا معنای «انسانوار» بودن برداشت شود؛ زیرا در هر دو دین اسلام و مسیحیت بر «تغییرناپذیری» خدا تأکید شده است. پس هرگاه از صفاتی هم چون «شخصواربودن» و حتی صفاتی هم چون «شادمانی»، «غضب»، «احساسات» و... سخن به میان می رود، آنان را به گونه ای باید معنا نمود که مناسب با ساحت قدس ربانی او باشد.
در قرآن «نیکویی خدا» و «خیرخواه بودن» او با دو صفت «رحمان» و «رحیم» که در آغاز هر سوره به آنها اشاره شده است، پر رنگ شده، و علاوه بر آن، بارها خداوند خود را به صفاتی چون رئوف [۵۶] و لطیف [۵۷]، خوانده است. خدا گناهکارانی را که به سوی او باز می گردند دوست دارد و با آغوش باز آنان را پذیرا می شود.
دو تفاوت اساسی در خداشناسی اسلام و مسیحیت
۱. در باب اسما و صفات الهی مسیحی، صفت «ابوت» یا «پدر بودن» به خدا نسبت داده می شود که در اسلام به شدت از اتصاف خدا به این صفت نهی شده است.
«پدر بودن» در عهد جدید دو کاربرد دارد: گاه خدا پدر همه ی مردم یا همه ی مسیحیان شمرده شده است [۵۸] و گاه پدر بودن خدا ویژه ی حضرت عیسی (علیه السلام) است. [۵۹]در کاربرد اول پدر بودن خدا صرفاً یک معنای تشریفی مجازی است و دلالت بر دوستی خدا نسبت به بندگان و اطاعت بندگان نسبت به خدا دارد: این مطلب از مطالعه ی کتاب مقدس نیز برداشت می شود. [۶۰]
اما در کاربرد دوم به نظر می رسد که پدر بودن خدا برای شخص حضرت عیسی(علیه السلام) به یک معنا نیست. در اناجیل هم نوا (متی، مرقس، لوقا) پسر خدا بودن عیسی و پدر بودن خدا به همان معنای مجازی است، اما در بخش دیگر عهد جدید که مروّج الهیات «عیسی خدایی» است، خدا حقیقتاً به صفت «پدر بودن» و عیسی حقیقتاً به صفت «پسر بودن» و «هم ذاتی» با خدا متصف می گردد. [۶۱]
در قرآن مجید «پدر بودن» خدا در هر دو معنا رد شده است و این کتاب به کار بردن آن را مجاز نمی داند:
یهود و نصاری گفتند ما پسران خدا و دوستان او هستیم. بگو: پس چرا به خاطر گناهانتان شما را عذاب می کند؟ بلکه شما بشری هستید هم چون دیگر کسانی که خلق کرده است. [۶۲]
در این آیه معلوم است که یهود و نصاری به معنای تشریفی خود را «پسر خدا» می خوانند و عطف کلمه ی «دوستان» این امر را به خوبی نشان می دهد، با این حال قرآن این نوع سخن گویی را رد می کند و می گوید: شما مخلوق خدایید و مخلوق نباید خدا را پدر خود بخواند و رابطه ی خدا با مخلوقات رابطه ی پدر و فرزندی نیست.
و اگر به صورت تشریفی و مجازی، خدا را نباید «پدر» نامید، پدر خواندن خدا به صورت حقیقی و واقعی به طریق اولی محکوم و مردود می گردد؛ و لذا در قرآن «پسر خواندن عیسی»، «کفر» شمرده شده است. [۶۳]
۲. تفاوت دوم در توحید است که در مسیحیت در کنار آن «تثلیث» مطرح است و سعی در جمع کردن بین این دو آموزه دارند، اما به نظر می رسد که هیچ بیانی از تثلیث مورد قبول قرآن نباشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر